start of the ending



اون بیرون آدمهای زیادی هستن که خودشونو گم کردن و دور خودشون میچرخند
زمین به اندازه کافی گرد هست نباید اینقدر دور خودمون بچرخیم
من وقتی کنارشونم اذییت میشم و دلم میخواد کمکی بهشون بکنم
ولی وقتی بهشون نگاه میکنم، وقتی باهاشون حرف میزنم میفهمم منم یه تیکه از خودمو گم کرده ام
مثل شعری که شاعرشو فقط به یاد میارم
توهم گم شدی؟
-روح کوله پشتی غریبه

لی لی عزیز، درسته خنده داره من هنوز کاری نداری ولی میخوام بازنشست شم
من زیاد منتظر موندم، منتظر اینکه برگردی و مثل قبل باهم تو خیابون راه بریم، زیر درخت ها بشینیم و کتابهای که هیچ ربطی بهم نداره رو بهم ربط بدیم، مثل خودمون!
هیچ ربطی بهم نداشتیم ولی بهم گره خوردیم، راست میگفتی ما عادی نبودیم.
هیچ وقت، هیچ کس یه احمقو تحمل نکرد. هیچ کس وقتی کاسه اشو لبریز کردن و شکستن اونا رو بهم نچسبوند
اون تو بودی که یه احمقو تحمل کردی، حق رفتن داشتی ولی نرفتی
میدونم اگه الان اون سردیها نبود میتونستم تو بغلم داشته باشمت
خاک های سرد لی لی من رو ول کنید من منتظرشم
دلم تنگ شده براش، بیشتر از هرچیزی که سردیتون اون رو بفهمه.

[اگه حوصله ندارید یا ممکنه بعدش ناراحت شید نخونید!]
همه اتون که دستاتون پر از زخمه و هر روز بلند بلند برنامه ی مرگتون رو فریاد میزنید
کسایی که کلمه ی روانی رو روی پیشونیتون نوشتید و به نظرتون تیمارستان هم نمیتونه جای شما باشه چون موقع عصبانیت یا ناراحتی چیزی رو شکستید
همونایی که فقط از قرصا ژلفونو میشناسنید
باید بفهمید حتی اگه فقط یه درصد به این چیزی که فریادش میکنید فکر کنید، از فکرش تیغو برمیدارید و خودتونو میکشید.
حالمو بهم میزنید تک تکتون با اون زخمای دستتون با اون متن های دپ منزجر کننده با اون اسمایل فیک تهوع اور.
بیاید فقط یه ذره اشو بهتون بگم یه ذره ای خیلی کم از چیزی که تظاهر میکنید
دوهفته تمام بدون اینکه بیشتر از یک ساعت بخوابید، تمام روز یه گوشه میشینید و رومه پاره میکند، پاکت شیر رو باز میکنید روش با ناخنتون که کوتاه شده خط میندازید و شباها پتو رو خودتون میکشید چون تو اتاقتون ادمهای وحشتناکی هستن.
دوستی ندارید، حتی نمیتونید اسم کسی که هرروز میبینتشو بگید، جرئت ندارید حتی برید بیرون خونه، به سایه ی خودتونم اعتماد ندارید برای همین جایی که بازتاب نور باشه نمیرید.
جدی میگم تاحالا کسی که یه ذره واقعا حالش خوب نیست رو دیدید؟
تو شش سالگی وقتی دارید تو خونه راه میرید تا یه نفر با چاقو زیر گلوتونو گرفته و تهدید مرگتون کرده؟
بهم بگید تاحالا وقتی همچی ارومه و دارید با خانواده اتون غذا میخورید یکی یوهو قاشق چنگال از دستش ول شده و رو پاتون تشنج بزنه؟
شبها با صدای دادوفریاد بیدار شدید؟ با صدای سری که هربار محکم تر به دیوار خورده میشه؟میفهمید دیوار خونی یعنی چی؟
شاماها ناشیانه از چیزی که حقتون نیست استفاده میکنید.
فقط بعضی وقتا آرزو میکنم ای کاش ای کاش مثل الان که مشکل داشتن ترند بود چهل پنجاه سال پیش بود
اونموقع خیلیا میتونستن با یه دکتر رفتن ساده حالشونو بهتر کنن و الان به خاطر اینکه "مردم چی میگن" این شکلی نباشن
حق شماها این نیست، حق اوناست، خوب بودن حق اوناس نه شما ادم های تهوع آور
حق ادمیه که سالهاس با تمام حمله عصبی هاش دست و پنجه نرم کرده و اینقدر دیر مردم به این باور رسیدن که روانشناس یا روانپزشک رفتن زشت نیست.
حق کسی که ماه هاست خانواده اشو نمیبینه، سال نوشو با سرم ارامش بخش شروع میکنه نه با روبوسی با فامیل.
اونقدر دیر به دیدنش میان که بعد یه ساعت با دستبند میبندش به تخت که خانواده اشونو رها کنن.
حق اونیکه اینقدر دوستی تو زندگیش نداشته یه سری توهم شدن همدم براش، و هیچ آدمی اونقدر دوستش نداره که بهش بفهمونه " من واقعی ام نه اون"
حق کسی که وسط جمع بلند میشه، گریه میکنه، جیغ میکشه چون کسی اونجا وایستاده که میخواد با تفنگ اونو هدف بگیره
حق اونی که میترسه حتی با خانواده اش حرف بزنه، کسی که بعد اینکه کسی رو میبینه صورتشو چنگ میندازه چون صورتش بقیه رو اذیت کرده.
ادمی که حتی میترسه یه قاشق غذا بخوره.
حق کسی که وقتی دید تنها کسی که قبولش داشته مرده سر خاکسپاریش بهش حمله عصبی دست بده
کسی که وقتی رهاش کردن کل خیابونای منطقه اشونو به دنبال صدای دعوای کسی که دوست داره گشت چون با خودش میگفت "شاید ولم کرد ولی اون ضعیفه تو دعوا کم میاره" و نمیتونست تشخیص بده فقط توی سرشه.
کسی که فهمید تمام دوستیش با یه نفر که بهش کمک کرد جرئت داشته باشه با یه " اینا فقط توهمن احمق" تموم شد
کسی که هر روز با گچ روی اسفالت کوچه های محله اشون شعار مینویسه، چون جنگ هیچ وقت دوست داشتنی نیست
کسی که خودشو محو کرده از ذهنش اونقدر که اگه ایینه بزاری جلوش موجود زنده ای توش نمیبینه، ادمی که حتی یادش میره لباس بپوشه
کسی وقتی میخوابه رو تختشه و وقتی بلند میشه میبینه همه با چشمایی گریون نگاش میکنن و میگن "چیزی نیست"
امیدوارم یه روز اینقدر قاتل حرفه ای نه شماها ادم نیستید که اسم کسی که میکشتتون گذاشت، یه سلاخ حرفه ای بشم یا اونقدر پولدار که بتونم مقدار اکسیژنای که هدر میدید رو کمتر کنم
واقعا حقتون نیست، نه نیست، حق شماها نیست.
پ.ن: نه من نمیگم بیمار روانی واقعی منم، نه من اصلا روانی یا حتی بیمار نیستم.
فقط مطمئنم بیمار روانی بودن چیزی نیست که میگن، چون از وقتی یادمه دیدم که چجوری نمیفهمن یه هفته است نه کسی رو دیدن نه چیزی خوردن فقط روی تختن، اینکه فکر میکنن خانواده اشون چیزی رو ازشون پنهون کردن و وکیل میگیرن اینکه میتونستن خوب شن اگه فقط ترند بود و تو این سال خیلی بیشتر از حرفهای که یه ادم که این موضوعا بهش ربط داشته باشه دیدم.
نه این حرفها برام تازگی نداره فقط میترسیدم از گفتنش از اینکه چجوری قضاوت میکنید، دروغ چرا؟ تمام عمرم میترسیدم هنوزم میترسم ولی اینقدر این مدت همتون نداشتن ذره ی درک از چیزی که تظاهر میکنید رو به رخ کشید که تو این یه مورد تمام سلولهام فریاد میزنن که حق اونا بود که خوب باشن نه این لعنتایی که دارن از چیزی که نیستن استفاده میکنن.
و میدونید چیه؟ اندازه ی فاک برام مهم نیست چی فکر میکنید و چه قضاوتی میکنید پس دهنتونو ببنید به اندازه ی کافی رقت انگیز کردید همچی رو، خفه شید فقط خفه شید!

هی! 
میدونم خیلی وقته ننوشتم درواقع من خیلی وقته نمیتونم خوب بنویسم برای همین اینجا خالیه و بعید بدونم دیگه کسی اینورا بیاد.
ولی باید این حرفا رو بزنم.
صادق باشم باهاتون؟ من همه مدل شخصیتی رو تو مدرسه تجربه کردم
کسی که یه گوشه میشنیه و بقیه مسخره اش میکنن
کسی که همه بچه ها دور شن و قبولش دارن
کسی که با معلما بحث داره
کسی که میره رو سقف نماز خونه
همش همشو داشتم و تجربه کردم و خوب میدونم امسال چه موقعیتی قراره داشته باشم برای همین اومدم تا بنویسم.
میدونید مدرسه برای خیلیا جهنمه نه صرفا برای اینکه درسشون بده یا معلما باهاشون بدن یا از امتحان خوششون نمیاد یا هیچی از ریاضی نمیفهمن.
(نه اینکه اینا دلیلش نباشه چرا اینا هم هست) اره ممکنه برای شماهام جهنم باشه حالتون از مدرسه بهم میخوره.
خیلیا هرروز شبا نمیخوابن و گریه میکنن و صبح با چشمای پف کرده میان سر کلاس و وقتی برمیگردن خونه شروع میکنن به گریه کردن فقط بخاطر حس های که مدرسه بهشون میده.
درسته نظام اموزشی افتضاحه، نود درصد معلما هیچی یاد نمیدن من همه ی اینا رو میدونم شماهاهم میدونید.
ولی ازتون یه خواهش دارم مدرسه رو غیرقابل تحمل تر از این نکنید.
از ادمی خوشتون نمیاد؟ باشه نادیده اش بگیرید و همین.
نه با دست تو اکیپتون نشونش ندید، درموردش حرف نزنید، جک نسازید. نه، نیایذ تو صورتش بگید که جات اینجا نیست، بهش نگید حرف های آزاردهنده نزنید. 
بهتون قول میدم اون هرثانیه داره تو ذهنش خودشو سرزنش میکنه.
میخوایذ ذعوای که شروع کردیدو تموم کنید؟ به طرف بگید، به معلما نگید، سختش نکنید برای اینکه به نفع خودتون تموم شه دروغ نکنید.
همجنسگراها کثیفن؟ از ترنسا متنفرید؟ قبول، حتی نمیخوام عقیده اتونو عوض کنید فقط پیکسل اونای که حمایت میکننو تو سطل نندازید اونا براشون ارزشمنده.
میخواید دوستاتونو لمس کنید؟ به من ربطی نداره فقط بهشون نگنید "اگه کاری میکنم دست خودم نیست عاخه من بینم"
و حتی جرئت نکنید با جمله های عاشقانه گفتن با کسی دوست شید چون این خیلی قشنگ به نظر میرسه. بله برای یه نفر خیلی روش دوستیه قشنگه ولی برای پنج نفر همینا رو میگید؟ نه این بازی کرذن با احساسات بقیه اس.
از گربه ها بدتون میاد؟ سمتشون نرید. وقتی یکی دست میزنه "کثیف" خطابش نکنید.
بوفه اتون اگه گرون میفروشه غر نزنید، نخرید ازش، و اگه میخرید تو کلاس برای نقد نگید"مردم منتظرن یه چیزی گرون شه تا بخرن مشکل از مردمه نه دولت"
اگه کسی رفتار غیر عادی نشون داد و اذییتون کرد نادیده اش بگیرید خواهش میکنم خواهش میکنم باهاش طوری رفتار نکنید که این رفتاراش تشدید شه.
و جهت اطلاعتون کسی که مشکل روحی داره، ممکنه توهم بزنه، وسط کلاس بزنه زیر گریه، تمام زنگ تفریحا خودشو تو دستشویی حبس کنه و هرکاری بکنه همچنان مثل شماهاس.
میتونه درس بخونه حتی میتونه از شما بهتر نمره بگیره، بهتر مقاله تحویل بده، برای همینکه اومده مدرسه.
بهش نگید " با این وضعیتت جات اینجا نیست" " تو واقعا میایی مدرسه؟ ادرس امین ابادو بدم؟" "پیش روانپزشک میری؟"
اون خودش به اندازه ی کافی حس بد داره، انتظار نداره بهترش کنید فقط نادیده اش بگیرید و حس بدتری ندید، خواهش میکنم ازتون.
و اگه دیدید یه همچین اتفاقی افتاده خواهش میکنم ساکت نمونید و نزارید ادامه پیدا کنه.
ممنون که خوندید.



هرروز صبح که بلند میشیم تحمل میکنم که تمام فحشا رو توی ذهمنون نگه داریم که کسی که بیدارمون کرده دلخور نشه.
اگه باید بریم مدرسه، سویشرتمونو برمیداریم تا اگه یکی از بچه ها فضولی کرد بتونیم مشتمونو توی جیب سویشرت نگه داریم.
از شیش صبح تا سه بعدازظهر یا حتی بیشتر، سعی میکنیم انواع روش های کشتنو توی ذهنمون روشون پیاده کنیم و بدنمونو قانع کنیم که یه روزی همه ی اینا تموم میشه
یا نه بعضی وقتا میریم باهاشون حرف میزنیم و اخرش  چندتا داد میزنیم و میبینم نه بابا اینا درست بشو نیستن
به هر بدبختی شده خودمونو سالم میرسونیم به خونه 
و دوباره تحمل کردن و تحمل کردن
تحمل کردن دوری ادمای که دوستشون داریم و از بین نبردن ادمای که توی فضای مجازین
بخوایید باور کنید یا نه
تحمل کردن دیگه چیزی نیست ما به عنوان یه صفت برای عمق دردمون استفاده کنیم
تحمل کردن برای ما دیگه عادته!
خوب یا بد بودن این عادت به عهده ی خودتون
ولی واقعا کسی هست که تحمل نکنه؟ یا یه سوال بهتر
کسی تو اطرافمون هست که تحمل براش عادت نشده باشه؟



فکر میکنم دیگه زد حرفی برای گفتن نداشته باشه
برای همین اگه خواستید حرفای پیرمردو بشنوید روی ادرس زیر کلیک کنید تا براتون قصه بگه
http://twoghosts28.blog.ir/
اینجا رو قرار نیست پاک کنم، شاید بیخیال پیرمرد شدم
معمولا عادت ندارم ادرس وب جدیدو بدم 
قبلا کلا وبو میبستم و میرفتم یه وب دیگه هنوزم نمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم:)))
در هرصورت اینجا داستان خودشو داشت
اونجائم یه داستان دیگه است
ممنون که بودید

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

afrasazehgo هر چی که بخوای دانلود سرا پرستاري از کودک , سالمند در منزل شيراز محتواهای بازاریابی balootitree fdstore مواجهه مطالب اینترنتی rozblog1400